حجت حق
جمعه های تکراری
يا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آيد بنشسته سر راهش ، شايد ز سفر آيد تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش كوكب شِمُرم هر شب ، شايد كه سحر آيد هر دم كه رخش بينم خواهم دگرش ديدن بازش نگرم شايد يك بار دگر آيد او را طلبم هر شب شايد كه ز در آيد با كس نتوانم گفت من راز درون خویش كز درد غم هجرش دل را چه به سر آيد مي سوزم و مي سازم از درد فراق اما تير غم او بر دل افزون ز شمَر آيد یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
نظرات شما عزیزان:
از ديده نهان اما اندر دل من جايش
"حيران" به فغان تا کی با محنت و غم همدم
طبقه بندی: شعر
By Ashoora.ir & Night Skin